.. هَمــ آغوشـــ🤍🪐🫀 .. ←پارت۳۲8→
شقایق باقدم های سریع وارد آسانسور شد...یه لحظه صدای گریه خفیفی به گوشم خورد...
خیلی سریع دکمه آسانسور وفشار دادو آسانسور حرکت کرد.
انگار نمی خواست که من بیشتر ازاین صدای گریه اش وبشنوم...حتماً نمی خواست که غرورش جلوی من خَدشه دار بشه!
بیچاره خبر نداره که من صدای تمام ضجه هاوهق هق هاش وشنیدم...
بیچاره؟!شقایق بیچاره است؟غلط کرده...انقدر بدم میاد ازش که حدواندازه نداره...دختره روانی بی احساس بی لیاقت!ارسلان عاشقش بود...ارسلان دوسش داشت ولی اون بدون هیچ توجهی از ارسلان گذشت ورفت!...حالا برگشته که چی وثابت کنه؟!عشق نداشته اش ونسبت به ارسلان؟! مگه شقایق ارسلان ودوست داره؟اگه دوسش داشت پس چرا رفت وتنهاش گذاشت؟!...ازش متنفرم...چون با رفتنش ارسی گودزیلا رو داغون کرد!ارسلان می گفت جلوی شقایق التماس کرده...التماسش کرده که نره وتنهاش نذاره ولی اون انقدر سنگدل بود که دلش به حال ارسلان نسوخت!چطور تونست انقدر بی رحم باشه؟!چطور تونست التماس کردن ارسلان وببینه واعتنایی نکنه؟حالا چطور برگشته ودم از عشق میزنه؟...اصلا چرا این دیوونه فکر می کنه ارسلان عاشق منه؟!...چرا بین این همه آدم گیر داده به من؟!آدم چلغوز تر از من نبود که ارسی بخواد عاشقش بشه؟!والا...ولی راستش از این حرفش خیلی خوشحال شدم!اصلا می دونی چیه؟!حال کردم...عشق کردم!جیگرم خنک شد که شقایق فکر کرد ارسلان من ودوست داره!بذار انقدر بهم حسادت کنه وحرص بخوره تا بمیره!...اون ارسلان واذیت کرده...کاری باهاش کرده که هروقت به یاد خاطرات گذشته میفته اشک توچشماش جمع میشه...به خاطر اشکی که توچشمای ارسلان جمع شد از شقایق متنفرم!...به خاطر اشک ارسلان...حالم ازش بهم می خوره...شقایق باید یه جوری تقاص کاری که با ارسلان کرده رو پس بده...بذار حرص وحسادتی که نسبت به من داره مسبب پس گرفتن این تقاص باشه!
یهو صدای شکستن یه چیزی به گوشم خورد...انگار شیشه ای چیزی شکسته بود...صدا ازخونه ارسلان اومد!
بیخیال فکرکردن به مزخرفاتی شدم که ذهنم ومشغول کرده بودن.باعجله کفشام ودرآوردم وخودم پرت کردم توی خونه...دروبستم وخیره شدم به خونه روبروم...
نگاهم توی خونه چرخید وروی ارسلان ثابت موند...
پشت به من،روبروی پنجره هال وایساده بود وسرش وبه زیر انداخته بود...بهش نزدیک تر شدم...نگاهم به شیشه خورده هایی افتاد که جلوی پای ارسلان،روی زمین،پخش شده بودن...ازظاهرشیشه هاپیدا بودکه بقایای گلدون شیشه ای روی اپن آشپزخونه ان...همون گلدونی که ارسلان قبلا توش گل رز گذاشته بود...
خیلی سریع دکمه آسانسور وفشار دادو آسانسور حرکت کرد.
انگار نمی خواست که من بیشتر ازاین صدای گریه اش وبشنوم...حتماً نمی خواست که غرورش جلوی من خَدشه دار بشه!
بیچاره خبر نداره که من صدای تمام ضجه هاوهق هق هاش وشنیدم...
بیچاره؟!شقایق بیچاره است؟غلط کرده...انقدر بدم میاد ازش که حدواندازه نداره...دختره روانی بی احساس بی لیاقت!ارسلان عاشقش بود...ارسلان دوسش داشت ولی اون بدون هیچ توجهی از ارسلان گذشت ورفت!...حالا برگشته که چی وثابت کنه؟!عشق نداشته اش ونسبت به ارسلان؟! مگه شقایق ارسلان ودوست داره؟اگه دوسش داشت پس چرا رفت وتنهاش گذاشت؟!...ازش متنفرم...چون با رفتنش ارسی گودزیلا رو داغون کرد!ارسلان می گفت جلوی شقایق التماس کرده...التماسش کرده که نره وتنهاش نذاره ولی اون انقدر سنگدل بود که دلش به حال ارسلان نسوخت!چطور تونست انقدر بی رحم باشه؟!چطور تونست التماس کردن ارسلان وببینه واعتنایی نکنه؟حالا چطور برگشته ودم از عشق میزنه؟...اصلا چرا این دیوونه فکر می کنه ارسلان عاشق منه؟!...چرا بین این همه آدم گیر داده به من؟!آدم چلغوز تر از من نبود که ارسی بخواد عاشقش بشه؟!والا...ولی راستش از این حرفش خیلی خوشحال شدم!اصلا می دونی چیه؟!حال کردم...عشق کردم!جیگرم خنک شد که شقایق فکر کرد ارسلان من ودوست داره!بذار انقدر بهم حسادت کنه وحرص بخوره تا بمیره!...اون ارسلان واذیت کرده...کاری باهاش کرده که هروقت به یاد خاطرات گذشته میفته اشک توچشماش جمع میشه...به خاطر اشکی که توچشمای ارسلان جمع شد از شقایق متنفرم!...به خاطر اشک ارسلان...حالم ازش بهم می خوره...شقایق باید یه جوری تقاص کاری که با ارسلان کرده رو پس بده...بذار حرص وحسادتی که نسبت به من داره مسبب پس گرفتن این تقاص باشه!
یهو صدای شکستن یه چیزی به گوشم خورد...انگار شیشه ای چیزی شکسته بود...صدا ازخونه ارسلان اومد!
بیخیال فکرکردن به مزخرفاتی شدم که ذهنم ومشغول کرده بودن.باعجله کفشام ودرآوردم وخودم پرت کردم توی خونه...دروبستم وخیره شدم به خونه روبروم...
نگاهم توی خونه چرخید وروی ارسلان ثابت موند...
پشت به من،روبروی پنجره هال وایساده بود وسرش وبه زیر انداخته بود...بهش نزدیک تر شدم...نگاهم به شیشه خورده هایی افتاد که جلوی پای ارسلان،روی زمین،پخش شده بودن...ازظاهرشیشه هاپیدا بودکه بقایای گلدون شیشه ای روی اپن آشپزخونه ان...همون گلدونی که ارسلان قبلا توش گل رز گذاشته بود...
۲۶.۴k
۰۶ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.